بنياد گرايا ن وجنايات بي شما ر
امان الله وطندار امان الله وطندار



به لبها يم مز ن قفل خمو شي كه در دل قصه اي نا گفته د ا رم ز پا يم با ز كن بند گرا ن ر ا كز ين سودا د لي آ شفته دا رم


گيبرنا مي گويد :( بنيادگراها به جاي شرمند گي از عقب ماندگي خود نسبت به کشورهاي پيشرفته غربي ، معتقدند به دکترين و عقيده اي كه در آن استعمار غرب علت اصلي آن عقب ماندگي معرفي می شود و معتقدند اين عقيده مي تواند روح تازه اي در کالبد اجتماع بدمد و خطاهاي ميليونها مردمي را که بسياري از آنان در شرايط فقر زندگي مي کنند ، اصلاح نمايد و از اين اعتقاد خود احساس غرور مي کنند) آيا عناصر داخلي و انحراف آنان نقشي در اين عقب ماندگي ها ندارد؟ جریان بنیاد گرای اسلامی گرفتار انفعال و در سراشیب سقوط راه حل بحران بزرگی را که با آن روبروست در رجعت به باور های کهنه و پوسیده ی خود می جوید. بنیاد گرایان اسلامی آخرین و اصیل ترین سلاح خود یعنی تحمیق و تخدیر توده ها به وسیله ی خرافات و اوهام را در حالی می کوشند به کار گیرند که رسانه های آزاد و جهانی فرصتی برای بروز و ظهور به آنان نمی دهد، و آنان به تلخی در می یابند که در قرن بیست و یکم جایی برای شمشیر کشی وجود ندارد. اگر روزی فرماندار انگليسی می‌توانست با راجاي هندی و رييس قبيله افريقايی كنار بيايد و هر كدام را به شيوه زندگی خود بگذارد تا بتواند غنايم مالی آ ن‌ها را بدون درد سر تاراج كند، امروز چنين كاری عملی نيست. از يك طرف مردم اين سرزمين‌ها به يمن وسايل ارتباط سريع جهانی به شيوه های زندگی استعمارگران امروزين آشنايند و مشابه آ ن را برای خود می‌خواهند. از سوی ديگر، همين امكانات ارتباطی و فنی سا ده و ارزان به مستضعفان جهان امروز اجازه می‌دهد كه در مقام ضربه زنی به اربابان زور و زر جهانی برآيند و به نوعی از آنان انتقام بگيرند . حمله متقابل و انتقامگيرانه جهان ضعيف به دنيای غرب با موج بنيادگرايی مذهبی در نيمه دوم قرن گذشته در خاورميانه شروع شد.
اين حركت تنها هدفش ضربه زدن به منافع اقتصادی و سياسی غرب نبود و بلكه ارزش‌های دموكراتيك و شيوه زندگی آن را نيز هدف قرار می‌داد. گروگانگيری ماموران سفارت امريكا در ايران ضربه پذيری بزرگترين قدرت جهانی روز را در برابر كاربرد ابتدايی ترين سلاح‌های نامتعارف نشان داد و با شكستن تابوهای معمول ديپلماتيك و قوانين بين المللی راه تازه‌ای برای مبارزه با قدرت‌های غربی در پيش بنيادگرايان جهان سوم گشود . جهان غرب در ابتدا اين خطر را جدی نيافت و گاه از آن به عنوان فرصتي برای ضربه زدن به حريف پيشين خود (شوروی) نيز بهره گرفت. ولی در فاصله دو دهه ، از استقرار افراطيون افغا نستا ن درزيرچتر حمايت فراوان خارجي ها تا حادثه تروريستی ١١ سپتامبر ٢٠٠١، غرب بارها در معرض ضربات پيا پی اين جنبش در ايران و لبنان و اروپا و امريكا قرار گرفت ، و در عين حال راه چاره موثری برای دفع اين ضربات و جلوگيری از آ ن‌ها پيدا نكرد. نه حمايت غرب از رژيم در عراق در جنگ هشت ساله ايران و عراق توانست رژيم ايران را از پا در آورد، نه رشوه‌های مخفيانه حكومت ريگن به جمهوری اسلامی كمكی به كاهش مخالفت اين رژيم با امريكا كرد، نه آسانگيری حكومت‌های اروپايی در برابر موج تروريسم ايران و ليبيا و الجزاير مانع از حادثه انفجار هواپيما در لاكربی شد، و نه كمك‌های مستقيم آمريكا به طالبان و بن لادن توانست اين كشور را در برابر فرهنگ ضد دموكراتيك طالبان و القاعده بيمه كند و از ضربات آن‌ها در امان نگه دارد. غرب با تجربه استعمار گذشته خود ابتدا می‌انديشيد كه بوميان اين يا آن منطقه اگر همديگر را هم بخورند، به \"اربابان \" خود كاری ندارند. استبداد و ديكتاتوری و بنيادگرايی حاكم ممكن است مردم اين كشور‌ها را سركوب و تضعيف كند و يا به قهقرا بكشاند، ولی تا آن جا كه به غرب صدمه‌ای نزند مسئله‌ای نيست و می‌توان از آن گذشت. بايد تا آن جا كه عملی است با اينان معامله كرد: نفت و الماس و قهوه خريد، و اسلحه و ماشين و تخصص فروخت. ديگر به ما چه مربوط كه يك خروار شاهزا ده عربستان سعودی با پول نفت در گوشه و كنار دنيا به قمار و عياشی می‌پردازند و در مقابل مردم خود را هفته‌ای يك بار پس از نماز جمعه به سر بريدن در ملا عام يك مفلوك بنگله د يشی يا فيليپينی سر گرم می‌كنند، و يا فلان قدرت طلب آفريقايی با پول الماس هزاران پسرنادا ن را به ميدان جنگ می‌كشاند و معلول و مقتول می‌كند؟ ولی ضرباتی كه در اين دو دهه از سوی بنيادگرايان به غرب وارد شده اين روياها را بهم ريخت. گروگانگيری سفارت آمريكا در ايران صورت گرفت كه تا يك سال پيش از آن مهم ترين متحد آمريكا در منطقه بشمار می‌رفت و كارتر از آن به عنوان \"يك جزيره ثبات\" ياد می‌كرد. حمله انتحاری ١١ سپتامبر نيز به دست كسانی نقشه ريزی شد كه چند سال پيشتر با كمك‌های مستقيم آمريكا توانسته بودند قدرت را در يك رژيم قرون وسطايی به دست بگيرند، و عاملان اجرای آن تبعه عربستان سعودی ، مهم ترين متحد نظامی آمريكا در منطقه خليج فارس ، بودند. اكنون ديگر برای غرب روشن شده بود كه نه می‌توان در جهان به شدت به هم پيوسته امروزين جزيره وار از گزند درگيری‌ها و مناقشات محلی يا ضربه نيروهای ضد دموكراتيك در امان بود، و نه قدرت‌های ديكتاتوری حاكم بر كشورهای جهان سومی می‌توانند امنيت و ثبات آن‌ها، و در نتيجه ، منافع غرب ، را تضمين كنند. حركت استعماری جديد غرب را بايد در اين راستا ديد. جهانی گری اقتصادی به امنيت و ثبات نياز دارد و ديكتاتورهای محلی از تامين آن عاجزند . جنبش‌های بنيادگرايانه و تروريستی فقط مردم خود را تهديد نمی‌كنند و بلكه همه جهان را به ترس انداخته‌اند. جنبش‌های دموكراتيك جهان سومی ضعيف تر از آنند كه در مقابل اين حركت‌ها بايستند و آ ن‌ها را خنثی كنند. آمريكا، اگر نه به دلايل انسانی و دموكرات منشانه ، و بلكه از ديد دفاع از خود و منافع خود، چاره‌ای جز دخالت مستقيم در سرنوشت مردم كشورهايی كه از سوی آ ن‌ها احساس خطر می‌كند ندا رد. اگر روزی لشکر كشی غرب به كشورهای فقير جهان سوم به منظور اعمال سلطه مستقيم استعماری و غارت منابع آنان بود، امروز حمله نظامی آمريكا به افغانستان و عراق جنبه دفاع از خود نيز دا رد. آمريكا می‌آيد تا خاورميانه را برای خود و متحدا نش (اسراييل و انگليس) \"امن\" كند. د موكرا سی برای آمريكاييان معنايی جز جامعه‌ای با دروازه‌های باز، از نظر اقتصادی و اطلاعاتی ، ندارد. در چنين جوامعی ، نه می‌توان در برابر مقررات سازمان تجارت جهانی مانع تراشيد، نه می‌شود پايگاه‌های مخفی تربيت جنگجو و تروريست به راه انداخت ، و نه از نفوذ فرهنگ و هنر و موسيقی پاپ غربی جلوگيری كرد. موفقيت آمريكاييان در حمله به افغانستان و عراق اعتماد به نفس آنان را افزايش دا ده است و آنان را به ادامه اين سياست تشويق می‌كند. هم طالبان و هم صدام حسين می‌توانستند تا آخرين لحظات با اتخاذ يك سياست انسانی و معقولا نه ، نه فقط مردم خود را از مصايب سنگين جنگ حفظ كنند و بلكه آمريكاييان را از اين پيروزی‌ها محروم نگه دارند. تحويل بن لادن به سازمان ملل حد ا قل كاری بود كه طالبان می‌توانستند انجام دهند. صدا م حسين نيز اگر كمترين حس مسئوليت و همدردی با مردم عراق ميداشت می‌توانست حتی در آخرين لحظه از قدرت كناره گيری كند و سرنوشت عراق را به دست سازمان ملل بسپارد. او كه بايد می‌دانست به هر حال رفتنی است اگر در همان روز آخر با پيامی از كوفی عنان دعوت می‌كرد كه ادا ره عراق را به عهده بگيرد، دو كشور آمريكا و انگليس را با زرادخانه عظيمی كه فراهم كرده بودند كاملا آچمز كرده بود و كاری را انجام می‌داد كه جامعه جهانی با مخالفت‌ها و تظاهرات وسيع نتوانسته بود به انجام برساند: يعنی جلوگيری ا ز جنگ و كشتار و درد و خرا بی و ويرانی عراق ، قدرت بخشيدن به سازمان ملل ، و محروميت آمريكا و انگليس از موفقيت نظامی. اكنون بدون شك ، پس از پيروزی در عراق ، چشم عقاب‌های دست راستی آمريكا متوجه ايران است. از هم اكنون می‌توان پيش بينی كرد كه پس از پايان جنگ در عراق ، بخشی از نيروهای آمريكا در منطقه خواهند ماند. آمريكاييان (و اسراييليان) برای اعمال فشار نظامی و سيا سی به ايران دليل و بهانه به اندازه كافی دارند. با تجربه عراق ، آن‌ها توجه چندا نی به افكار عمومی جهان نيز در اين مورد نخواهند داشت.
تنها دو گروه هستند كه می‌توانند از تكرار تجربه افغانستان و عراق درايران جلوگيری كنند. يكی حاكمان كه مانند حاكمان افغانستان و عراق عمل نكنند و پيش از اين كه دير شده با شد در برابر خواست‌های دموكراتيك مردم كوتاه بيايند و قدرت را به آنان بازگردانند. دوم ، مردم ا ند كه بهانه‌های حمله آمر يكا و اسراييل را بگيرند. به اولی نمی‌توان زياد خوش بين بود. ولی به دومی ، با تفاوت سطح فرهنگ و تجربه سياسی مردم ايران با مردم افغانستان و عراق ، می‌توان اميد بست. تنها بايد اشاره كرد كه برای تحرك مردم و جلوگيری از فاجعه‌ای كه ممكن است دخالت آمريكا به ارمغان بياورد فرصت چندانی باقی نمانده است. پي نوشت ها : - گفتما ن بنيا د گرايي - نا مه مردم نشريه حزب توده ايرا ن - پرچم سرخ نشريه حزب کمونست پا کستا ن اپريل 2004
February 27th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات